اینجا می‌نویسم...



این کلمه رو بخونین: المشنگه. شمام اَلمَشَنگه خوندین یا من فقط اَلمَشَنگم؟! :دی

داشتم تو واژه‌یاب دنبال معنی هنگامه» می‌گشتم، دیدم تو فرهنگِ مترادف و متضاد، یکی از معانیشو نوشته المشنگه. دفعهٔ اول الَمَشَنگه خوندم؛ و دفعهٔ دوم تبدیل شد به اَلَمشَنگه. :))

چرا به‌شکل الم‌شنگه نمی‌نویسین خب؟!


پ.ن. قبلاً که یه نفر می‌گفت از وقتی شاغل شده‌م، نمی‌رسم وبلاگمو به‌روز کنم، می‌گفتم یعنی روزی یک ربع هم وقت نداره؟ حالا که خودمم روزی هشت نه ساعت سر کارم، می‌فهمم که واقعاً نمی‌شه مثل قبل نوشت و خوند. به قول سعدی: حال افتاده نداند که نیفتد باری.


می‌فرماید:

چو دیده دید و دل از دست رفت و چاره نماند / نه دل ز مهر شکیبد، نه دیده از دیدار

و در جایی دیگه:

بس توبه و پرهیزم کز عشق تو باطل شد / مِن‌بعد بدان شرطم کز توبه بپرهیزم

 یا این یکی:

خلاف سرو را روزی خرامان سوی بستان آی / دهان چون غنچه بگشای و چون گلبن در گلستان آی

و یا:

ور زان که دیگری را بر ما همی‌گزیند / گو برگزین که ما را بر تو گزین نباشد

جدای از لطافت و ظرافت معنا، اگه روی لفظ متمرکز بشین، چه نکتهٔ جالبی به ذهنتون خطور می‌کنه؟

ادامه مطلب

یه آزمایش جالب هست توی آمار به اسم آزمایش قیف. فرض کنین به شما یه قیف بدن بگن اینو توی یه ارتفاع مشخصی نسبت به زمین نگه دار و در تمام طول آزمایش اینو بالا یا پایین نبر. ولی به چپ و راست و جلو و عقب به هر میزان و در هر جهتی که خواستی مُجازی حرکتش بدی. بعد بهت ۱۰۰ تا تیلهٔ یک شکل هم می‌دن و می‌گن اینا رو از توی اون قیفه بنداز روی یه نقطهٔ مشخص روی زمین. (طبیعتاً قطر تیله‌ها از قطر لولهٔ قیف کوچیک‌تره که تیله‌ها بتونن از قیف رد بشن.) بعد شما قیفو در ارتفاع گفته شده روی نقطهٔ هدف تنظیم می‌کنین و اولین تیله رو می‌ندازین پایین. می‌بینین که به خاطر اختلاف قطر تیله با لولهٔ قیف، تیله هم‌مرکز با لولهٔ قیف حرکت نکرده و با یه اختلافی نسبت به هدف روی زمین برخورد می‌کنه و دقیقاً روی نقطهٔ هدف نمی‌شینه. تو این شرایط چه کار می‌کنین؟ قیفو حرکت می‌دین؟ اگه آره، چه‌قدر؟ و اگر نه، چرا؟

بذارین مسأله رو براتون ساده‌تر کنم. فرض کنین چهارتا قاعده بهتون پیشنهاد بشه.

قاعدهٔ ۱: قیف رو از جایی که اول تنظیم کردین ت ندین و تمام ۱۰۰تا تیله رو توی همون موقعیت یکی‌یکی بریزین پایین.

قاعدهٔ ۲: هر تیله‌ای که انداختین پایین، فاصله‌شو تا هدف اندازه بگیرین، بعد قیفو از هر جایی که هست به اندازهٔ همون اختلاف به سمت مرکز جابه‌جا کنین و بعد تیلهٔ بعدی رو بندازین پایین و همین مراحلو برای تمام تیله‌ها تکرار کنین.

قاعدهٔ ۳: هر بار تیله رو می‌ندازین فاصلهٔ نقطهٔ برخوردشو با هدف اندازه بگیرین. بعد قیفو ببرین روی هدف و از اون‌جا به اندازه‌ی فاصله‌ای که اندازه‌ گرفتین، در خلاف جهت جابه‌جاش کنین. دقت کنین که فرق قاعده ۲ با ۳ اینه که توی دومی شما قیفو نسبت به نقطهٔ پرتاب قبل جابه‌جا می‌کردین؛ اما توی قاعده سوم اول میارینش روی هدف بعد جابه‌جاش می‌کنین.

قاعدهٔ ۴: بعد از انداختن هر تیله، قیفو منتقل کنین رو نقطهٔ برخورد اون تیله با زمین و بعد تیلهٔ بعدی رو بندازین.

حالا بگین کدوم قاعده رو انتخاب می‌کنین؟ خوب فکر کنین. عجله نکنین. سعی کنین استدلال منطقی بیارین. بعد برید به ادامهٔ مطلب.

ادامه مطلب

فرض کنین برای یه آدم سیگاری کلی منبر برین و از مضرات سیگار براش بگین. بعد روز بعدش همون آدم شما رو با سیگار توی دستتون ببینه. چه حسی بهتون دست می‌ده؟ من الان همون حسو دارم. یادتونه تو اون جزوهٔ وبلاگ‌نویسی گفتم برای وبلاگ‌نویسی‌تون یه حداقل کمّی وضع کنین و خودتونو مم کنین که کاملاً رعایت بشه؟ خودم قصد داشتم هفته‌ای حداقل یه پست رو دیگه بذارم؛ اما بیست‌وچند روزه که هیچی ننوشته‌م! خدا شاهده چندین بار برای دقایق و حتی ساعات متمادی پشت کامپیوتر نشسته‌م یا گوشی رو دستم گرفتم و زور زده‌م تا نوشتنم بیاد! اما نشده که نشده. البته یکی دوتا مطلب پیش‌نویس درست حسابی دارم الان. اما هر کاری می‌کنم دلم رضا نمی‌ده منتشرشون کنم. همه‌ش فکر می‌کنم یه جاییشون ناقصه. نمی‌دونمم مشکل از کجاست. هم حرف برای گفتن دارم؛ هم موضوع برای نوشتن زیاده تو ذهنم. اما نمی‌تونم تمرکز کنم و به کلمات و جملات نظم و انسجام بدم. به نظرم دانشمندا باید جمع شن روی این پدیدهٔ انسداد وبلاگی» تحقیق کنن ببینن چیه این لامصب که وقتی می‌گیره، به این سادگیا ول نمی‌کنه! :|


شنیده‌ین می‌گن کلاغا همیشه دارن پی اشیای براق می‌گردن ببرن تو لونه‌شون؟ هر چیز براقی! قاشق، شیشه‌، انگشتر، زیپ. بعضی از آدما هم توی زندگی مَجازیشون کلاغن! یه عالمه کانال و گروهو و آدمو دنبال می‌کنن و همیشه چندصدهزارتا پیام نخونده دارن. بعضی از کانالا رو حتی نمی‌رسن ماهی یک‌بارم نگاه کنن. اما شما بگو اگه یک بار به مخیله‌شون خطور کرده باشه که بخوان از این گروها و کانالای بلااستفاده بیان بیرون. صندوق ورودی ایمیلشون به‌خاطر این‌که آدرسشو برای عضویت توی میلیون‌تا سایت اَلَکی پَلَکی وارد کرده‌‌ن، همیشه پر از ایمیلای نخونده‌ست؛ که هیچ‌وقتم قرار نیست خونده بشن. بازم با این حال فکر پاک‌کردن و حذف‌کردن عضویتای بی‌خودی می‌ترسوندشون. درست انگار که از کلاغ بخوای انگشترا و قاشقا و زیپاشو بندازه دور!


+ بازنشر: موقع نوشتن پست امروز هی به این فکر می‌کردم چه‌قدر زندگی با کسایی که کلاغ‌بازی درمیارن رومخه! بعد یاد سه سال پیش افتادم که یه مطلبی نوشته بودم که توی مقدمه‌ش به همین اخلاق ضدکلاغی» خودم اشاره کرده بودم. دیدم بازنشر اون مطلب قدیمی خالی از لطف نیست. بخوانید: [اسپم] :)

++ اون اسپمه رو هنوزم که هنوزه پاکش نکرده‌م! :دی


آقای دکتر صفایی‌نژاد پویش درخواست از بیان رو راه انداختن تا بیان مطالبات کاربراشو به این وسیله بشنوه. این مطلب رو به دعوت ایشون می‌نویسم.

من فکر می‌کنم امکانات زیر باید به بیان اضافه بشه:

۱. اپلیکیشن بیان. همون‌طور که چند روز پیش هم پیشنهاد دادم، وجود یه اپلیکیشن برای بیان می‌تونه خیلی مفید و کارا باشه. یکی از کاربردای اپلیکیشن موبایلی بیان در کنار تمام امکانات مرکز فعلی مدیریت می‌تونه این باشه که وقتی بلاگر نظر می‌ده یا به نظری که داده جواب داده می‌شه، مطالبش لایک یا دیسلاک می‌خوره، وبلاگی که دنبال می‌کنه پست جدید می‌ذاره و یا در شرایط مشابه دیگه، به‌وسیله‌ی اعلان (نوتیفیکیشن) ازشون مطلع بشه. یا مثلاً توی شبکه‌های اجتماعی تگ‌کردن و منشن‌کردن یه امکان مشترکه که می‌شه امکان مشابهی رو هم توی اپلیکیشن گنجوند.

۲. تهیه‌ی نسخه‌ی پشتیبان. از وقتی من یادمه این گزینه‌ش بوده اما غیرفعال بوده. اگه فعال بشه خیالمون راحت می‌شه که محتوای مطالبمون از گزند حوادث روزگار (!) مصون خواهد موند. :)

۳. بهبود بخش نظرها. این‌که بشه به پاسخ نظرها هم پاسخ داد و نظرها و پاسخاشونو لایک یا دیس‌لایک کرد.

۴. امکان چپ‌نویس کردن عنوان مطلب. می‌دونم خیلی درخواست ساده‌ایه؛ اما چون خودم چندین بار باهاش دست به گریبان بوده‌م و نتونسته‌م کاریش کنم، مطرح می‌کنم شاید فرجی بشه! در شرایط فعلی، وقتی عنوان یک مطلب به انگلیسی (یا به هر زبانِ چپ-به-راست دیگه‌ای) باشه، علائم نگارشیِ انتهای جمله می‌افته ابتدای جمله. مثلاً

This is a title!
و برای این‌که درست بشه باید علائم نگارشی رو اول تایپ کرد که خب کار استانداردی نیست. البته اگه توی توی متن پست باشه به‌راحتی می‌شه درستش کرد؛ اما توی عنوان نه. چون توی نمایش مطلب، عنوان به‌طور پیش‌فرض راست‌چینه.
۵. ذخیره‌ی خودکار تغییرات مطلب. چندین بار پیش اومده که وسط کار قبل از این‌که نوشته‌ای رو ذخیره کنم، صفحه به هر دلیلی بسته شده و زحمتم به هدر رفته. بعضی وقتا ان‌قدر حجم مطلبِ ازدست‌رفته زیاد بوده که بی‌خیال تایپ دوباره‌ش شده‌م. اگر تغییرات مطلب خودبه‌خود ذخیره بشه، این مشکلات مرتفع می‌شن.

+ من دعوت می‌کنم از آقاگل، بانوچه، شباهنگ، شاهزاده شب، آقای بنفش و نوا که توی این پویش شرکت کنن.

صادق یعنی راست‌گو، بی‌تا یعنی بی‌همتا، مسعود یعنی خوش‌یمن، الهه یعنی خدا! هر اسمی رو می‌شنویم برامون تداعی‌کننده‌ی یه بار معنایی مشخصه. البته تا وقتی که اون اسم و معناش به گوشمون آشنا باشه. همین که اسم یه خرده عجیب غریب بشه یا از یه زبان دیگه بیاد، این بار معنایی کم یا حتی محو می‌شه. برای مثال، با این‌که تاتیانا» یه اسم ایرانیه، خیلیامون نمی‌دونیم معنیش چیه، چون خیلی متداول نیست. یا مثلاً بیشتریا نمی‌دونیم Emma یعنی چی، چون یه اسم خارجیه.

یکی از اصول پذیرفته‌شده و همه‌جایی ترجمه اینه که اسامی افرادو نباید از زبان مبدأ به زبان مقصد به‌شکل تحت‌اللفظی ترجمه کرد (که خب قاعده‌ی کاملاً به‌جاییه). اما این موضوع باعث می‌شه اون بار معنایی که درباره‌ش حرف می‌زنیم به تمام مخاطبا منتقل نشه و ما از اسمای خارجی غالباً ظاهرشو بشناسیم و درکمون از زیباییش محدود به آوا و تلفظش باشه.

با این مقدمه، حضور مُشک‌بو و عنبرفشانتون عرض کنم که چند وقتی بود با خودم فکر می‌کردم که چی می‌شه اگه دانسته (یعنی تعمدی) قانونِ تحت‌اللفظی ترجمه نکردنِ اسامی رو بشکنیم و یه سرکی بکشیم به لایه‌های زیرین اسمایی که تا امروز برامون بیش‌تر لفظ بوده‌ن تا معنا. با این‌که تمام اسامی معنادار هستن؛ من برای این پست چندتا اسم خارجی رو انتخاب کرده‌م که هم شخصیتای آشناتری هستن و هم معناشون به ذهن مخاطب فارسی‌زبان نزدیک‌تره تا انتقال معنا سریع‌تر و آسون‌تر انجام بشه. بذارین به فارسی ترجمه‌شون کنیم ببینیم حسمون بهشون چه تغییری می‌کنه.


۱. Isaac Newton. خب آیزاک که همون اسحاق خودمونه. نیوتن هم دو بخش داره new که یعنی جدید و ton که از town گرفته شده. پس یعنی نیوتن معناش می‌شه شهر جدید، شهر نو. ولی حالا که ما داریم قواعد ترجمه رو شخم می‌زنیم، بذارین درست حسابی این کارو بکنیم و به‌جای نیوتن بذاریم نوشهر! و باز چون نیوتن نام خانوادگیه، کاری می‌کنیم که ترجمه‌شم شبیه نام خانوادگی بشه؛ یعنی می‌ذاریم نوشهری. بنابراین خانوما، آقایون! معرفی می‌کنم: این شما و این کاشف قانون جاذبه، جناب آقای اسحاق نوشهری! :))
+ کشف شماره ۱: نیوتن اگه ایرانی می‌بود، شمالی می‌شد! :دی
۲. Michael Jackson. مایکل همون میکائیله، فرشته‌ی مقرب درگاه الهی. اما Jack ریشه‌ش یه مقدار محل اختلافه. چون به چندتا اسم مختلف نسبتش می‌دن که یکی از اونا Jacob به معنی یعقوبه. ما هم همینو در نظر می‌گیریم. پسوند son- هم توی انگلیسی معادل پسوند -پور توی فارسیه: هر دو معنای پسر می‌دن و منظور از اون، به‌طور کلی فرزندان» هست و نه منحصراً پسران. پس مایکل جکسونِ ایرانیزه‌شده می‌شه میکائیل یعقوب‌پور. اصن همه‌ی تصورات آدمو از مایکل جکسون به هم می‌ریزه. :)

۳. Zach King. زک کینگ رو شاید همگی به اسم نشناسین. اما مطمئنم ویدیوهایی رو که می‌سازه دیده‌ین و چهره‌ش براتون آشناست (اینستاگرامش، یوتیوبش). زک مخفف زاخاریه که همون زکریای خودمونه. King هم که یعنی پادشاه و سلطان. مجدداً برای این‌که فامیلیشو شبیه فامیلی ترجمه کنیم یه ی می‌ذاریم ته سلطان و می‌شه زکریا سلطانی.

۴. Angelina Jolie. آنجلینا یعنی فرشته؛ جولی هم یعنی جوان، سرزنده، شاداب. پس آنجلینا جولی رو طبق قانون ساختارشکنانه‌ی خودمون می‌تونیم زین پس فرشته جوان بنامیم.
+ کشف شماره ۲: دیده‌ین جناب خان به رامبد جوان می‌گه فرشته؟ یعنی الان ما هم فرشته جوان داریم، اونا هم فرشته جوان دارن! تف تو این زندگی! :دی
۵. Harry Potter. گوگل می‌گه معنای هری یه چیزیه تو مایه‌های فرمانده محلی، امیر نظامی. ما همون امیر رو برمی‌گزینیم. Pot هم که یعنی گلدون سفالی و Potter یعنی کوزه‌گر، سفال‌گر. پس اجازه بدین شما رو با شخصیت اول پرفروش‌ترین رمان قرن بیستم آشنا کنم: امیر کوزه‌گر! خخخ به هر چیزی شبیهه جز اسم جادوگر و قهرمان داستان!
۶. Dan Brown. اگه نمی‌شناسینش، مختصراً عرض کنم که فیلم کد داوینچی رو دیده‌ین؟ اون فیلم اقتباس از کتاب این آقاست. ویکی‌پدیا می‌گه که کتابای پرهیجان و جنایی می‌نویسه. بگذریم. اسم کوچیکش دنه که مخفف دنیل یا همون دانیال خودمونه. Brown هم یعنی قهوه‌ای. پس می‌شه دانیال قهوه‌ای! چه شانسی آورده تو ایران متولد نشده! نه؟ فکر کن همه قهوه‌ای صدات کنن! :دی
۷. Gabriel Marquez. گابریل یعنی جبرئیل، فرشته‌ی پیام‌آور خدا. مارکِز هم یه لقب اشرافی و سلطنتیه. یه چیزیه بین کُنت و دوک. ویکی‌پدیا می‌گه ریشه‌ی واژه‌ی مارکز به‌معنای مرزبانه. پس از این به بعد اگه ازتون پرسیدن صد سال تنهایی رو کی نوشته چی می‌گین؟ آفرین! می‌گین جبرئیل مرزبان! :دی
۸. Giuseppe Tornatore. فیلم‌بینا می‌شناسن ایشونو. جوزپه تورناتوره یه کارگردان ایتالیاییه. یه فیلم برنده‌ی اسکار هم داره: سینما پارادیزو؛ که اگه ندیدین، حتماً ببینین. از اون فیلماییه که من بهشون می‌گم فیلمِ مهربون». حال‌خوب‌کن و پراحساسه. کجا بودیم؟ رشته‌ی کلام از دستم دررفت! آهان! جوزپه تورناتوره. جوزپه همون یوسفه. تورناتوره هم معادل turner انگلیسیه؛ یعنی کسی که با شکل دادن به آهن و چوب، چیزمیز می‌سازه. تو فارسی به این شغل می‌گن خراطی. بنابراین ترجمه‌ی تحت‌اللفظیش می‌شه: یوسف خراط. یا حتی یوسف خراطها! داداش مجید! اگه ایرانی بود، یحتمل خواننده می‌شد! :))

۹. David Schwimmer. کسایی که فرندز رو دیده‌ن، می‌شناسنش. همون Ross گوگولی خودمونه :)) . دیوید می‌شه داود. شویمر هم یه واژه‌ی آلمانیه که انگلیسیش می‌شه swimmer یعنی شناگر. پس دیوید شویمر می‌شه داود شناگر.

+کشف شماره ۳: الان که دقت می‌کنم می‌بینم خیلی هم بی‌حکمت نیستا. شنیده‌ین می‌گن طرف آب نمی‌بینه وگرنه شناگر قابلیه. دقیقاً وصف حال راسه، چند ساعت بعد از دعواش با ریچل! :دی


دیدین؟ وقتی سعی می‌کنیم از دریچه‌ی نگاه یه هم‌زبون به اسم افراد نگاه کنیم، حس متفاوت و جالبی داره. یه جور آشنایی که توی لفظ خالی از معنا نمی‌شه پیداش کرد. جالبه. نه؟ :) من خودم کلی اسم دیگه هم آماده کرده بودم که بذارم توی این لیست؛ اما دیگه خیلی طولانی می‌شد. شما چیزی به ذهنتون می‌رسه به این لیست بیفزایین؟ :)


+ راستی! نماز روزه‌هاتون قبول. عیدتونم مبارک. :)

تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

کفپوش دورالیت سایت مرجع دانلود پایان نامه - تحقیق - پروژه bitmagazine شرکت طراحی وب سایت آی‌تی نوین خرید ملک در ترکیه شب نشین حلقه ی مستان تویی تو آساره مجله اینترنتی نکس وان واو حالیه